هرمزکه پادشاهی ایران را دردست داشت،با نذر ونیازهای فراوان صاحب پسری
شد واورا پرویز نام نهاد.در پرورش و تربیت این کودک نیز از هیچ کوششی دریغ نکرد.با
گذشت روزگار،آثار شاهی بیشتر در چهرۀاین کودک هویدا می شد آنچنان که همواره
بالاتروبرتراز سن وسالش نشان می داد .
هرمز به واسطۀارتباط با حکیمی فرزانه به نام بزرگ امید،درشیوۀپادشاهی
خود تغییراتی دادوبرآن شد تا کمر خدمت به مردم را ببنددودنیایی سراسر عدل وراستی
رابه وجود آورد.به دنبال اجرای عدالت از سوی هرمز ،پسرش مرتکب تجاوز به حقوق مردم
می شود.او که با یاران خود برای تفرج به خارج از شهر رفته، شب هنگام درخانۀیک
روستایی بساط عیش و نوش برپامی کند و بانگ سازوآوازشان درفضای ده طنین انداز می
گردد.حتی غلام و اسب اونیزازاین تعدی بی نصیب نمی مانند.هنگامی که هرمز از این
ماجرا آگاه می شود ، بدون درنظر گرفتن رابطۀ پدر – فرزندی عدالت را اجرا می کند:اسب
خسرو را می کشد ؛ غلام او را به صاحب باغی که دارایی اش تجاوز شده بود،می بخشد و
تخت خسرو نیز از آن صاحب خانۀ روستایی می شود.خسرو نیز با شفاعت پیران از سوی
پدر،بخشیده می شود. پس از این ماجرا، خسرو، انوشیروان- نیای خود را- در خواب می
بیند. انوشیروان به او مژده می دهد که چون در برابرعدالت پدر،خشمگین نشده ، موهبت
هایی به دست خواهد آوردکه بسیار ارزشمندتر می باشند :دلارامی زیبا،اسبی شبدیز
نام،تختی با شکوه ونوازنده ای به نام باربد .
مدتی از این جریان می گذرد تا اینکه ندیم خاص او – شاپور- به دنبال وصف
شکوه و جمال ملکه ای که بر سرزمین ارّان حکومت می کند،سخن را به برادرزادۀ
او،شیرین،می کشاند.سپس شروع به توصیف زیبایی های بی حد او می نماید،آنچنان که دل هر
شنونده ای را اسیر این تصویر خیالی می کرد.حتی اسب این زیبارو نیز یگانه و بی
همتاست.سخنان شاپور ، پرندۀعشق را در درون خسرو به تکاپو وامی دارد وخوا هان این
پری سیما می شودوشاپور را در طلب شیرین به ارّان می فرستد.هنگامی که شاپور به
زادگاه شیرین می رسد ، در دیری اقامت می کندوبه واسطۀساکنان آن دیرازآمدن شیرین
ویارانش به دامنۀکوهی درهمان نزدیکی آگاه می شود.پس تصویری ازخسرو می کشد وآن را بر
درختی درآن حوالی می زند.شیرین را در حین عیش و نوش می بیند ودستور می دهد تا آن
نقش را برای او بیاورند .آنچنان مجذوب این نقاشی می شود که خدمتکارانش از ترس
گرفتار شدن او ، آن تصویر را از بین می برند و نابودی آن را به دیوان نسبت می
دهندوبه بهانۀاینکه آن بیشه ،سرزمین پریان است،از آنجا رخت برمی بندند و به مکانی
دیگر می روند.اما در آنجا نیز شیرین دوباره تصویر خسرو راکه شاپور نقاشی کرده
بود،می بیند و از خود بیخود می شود.وقتی دستور آوردن آن تصویر را می دهد،یارانش آن
را پنهان کرده و باز هم پریان را در این کار دخیل می دانند و رخت سفر می بندند. در
اقامتگاه جدید،باز هم تصویر خسرو،شیرین را مجذوب خود می کند و این بار شیرین شخصاً
به سوی نقش رفته وآن را برمی داردوچنان شیفتۀخسرو می شود که برای به دست آوردن ردّ
و نشانی از او،از هر رهگذری سراغ او را می گیرد؛اما هیچ نمی یابد .دراین هنگام
شاپورکه در کسوت مغان رفته از آنجا می گذرد.شیرین او را می خواند تا مگر نشانی از
نام وجایگاه آن تصویر به او بگوید.شاپور هم در خلوتی که با شیرین داشت پرده از این
راز برمی گشاید ونام و نشان خسرو وداستان دلدادگی او به شیرین را بیان می کندوهمان
گونه که با سخن افسونگر خود،خسرو را در دام عشق شیرین گرفتار کرد، مرغ دل شیرین را
هم به سوی خسرو به پرواز درآورد.شیرین که در اندیشه ی رفتن به مدائن است،انگشتری را
به عنوان نشان از شاپور می گیرد تا بدان وسیله به حرمسرای خسرو راه یابد.شیرین که
دیگر در عشق روی دلدادۀنادیده گرفتار شده بود،سحرگاهان بر شبدیز می نشیندو به سوی
مدائن می تازد .
از سوی دیگرخسروکه مورد خشم پدر قرار گرفته به نصیحت بزرگ امید،قصد ترک
مدائن می کند.قبل از سفر به اهل حرمسرای خود سفارش می کندکه اگر شیرین به مدائن
آمد،درحق او نهایت خدمت ومهمان نوازی را رعایت کنندوخود با جمعی از غلامانش راه
ارّان را در پیش می گیرد.در بین راه که شیرین خسته از رنج سفر در چشمه ای تن خود را
می شوید،متوجه حضورخسرو می شود.هر دو که با یک نگاه به یکدیگر دل می بندند،به امید
رسیدن به یاری زیباتر،از این عشق چشم می پوشند.خسرو به امید شاهزاده ای که درارّان
درانتظاراوست وشیرین به یاد صاحب تصویری که در کاخ خود روزگار را با عشق او می
گذراند.
شیرین پس ازطی مسافت طولانی به مدائن رسید؛اما اثری از خسرو
نبود.کنیزان،او را در کاخ جای داده و آن چنان که خسرو سفارش کرده بوددر پذیرایی
ازاو می کوشیدند.شیرین که ازرفتن خسرو به ارمن آگاه شد ، بسیار حسرت خورد.رقیبان به
واسطۀحسادتی که نسبت به شیرین داشتند،اورا در کوهستانی بد آب و هوا مسکن
دادندوشیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می کرد.از سوی دیگر تقدیر نیز
خسرو را در کاخی مقیم کرده بود که روزگاری شیرین در آن می خرامید و صدای دل انگیزش
در فضای آن می پیچید . اما دیگر نه از صدای گام های شیرین خبری بودونه از نوای
سحرانگیزش.شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می کندواز شاه دستور می گیرد
که به مدائن رفته وشیرین را با خود نزد خسرو بیاورد . شاپور این بار نیز به فرمان
خسرو گردن می نهد و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر می برد ،
نزد خسرو به ارمن آورد.هنوز شیرین به درگاه نرسیده که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ
می کند.به دنبال شنیدن این خبر ، شاه جوان عزم مدائن می کندتا به جای پدر برتخت
سلطنت تکیه زند . دگر باره شیرین قدم درقصر می نهد به امید اینکه روی دلدادۀخود را
ببیند؛ اما باز هم ناامید می شود .
درحالی که خسرو در ایران به پادشاهی رسیده بود،بهرام چوبین علیه او
قیام می کند وبا تهمت پدرکشی، بزرگان قوم را نیز بر ضد خسرو تحریک می نماید .خسرو
نیز که همه چیز را از دست رفته یافت ،جان خود را برداشت وبه سوی موقان گریخت.در
میان همین گریزها ونابسامانی ها،روزی که با یاران خود به شکار رفته بود ، ناگهان
چشمش بر شیرین افتاد که او نیز به قصد شکاراز کاخ بیرون آمده بود . دو دلداده پس از
مدت ها دوری،سرانجام یکدیگر را دیدند درحالی که خسرو تاج تخت شاهی را از دست داده
بود . خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو گزارد . مهین بانو که از عشق این دو
وسرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت،از شیرین خواست که تنها در مقابل
عهد و کابین خودرادراختیار خسرو نهد وهرگز با او در خلوت سخن نگوید.شیرین نیز بر
انجام این خواسته سوگند خورد.
خسرووشیرین بارها در بزم وشکار درکنار هم بودند؛اما خسرو هیچ گاه
نتوانست به کام خودبرسد . سرانجام پس ازاظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو وناز از
سوی شیرین،خسرو دل از معشوقۀ خود برداشت وعزم روم کرد.در آنجا مریم ، دختر پادشاه
روم را به همسری برگزید وبعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر کشید و
تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت.اما درعین داشتن همۀنعمت های دنیایی،ازدوری شیرین در
غم و اندوه بود.شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب وتاب و بیقراری بود .مهین بانو
در بستر مرگ،برادرزادۀخود را به صبر وشکیبایی وصیت می کند.تجربه به او نشان داده که
غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یک نباید دل بست.پس از مرگ مهین
بانو،شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را درسراسرملک خود پراکند.اما همچنان از
دوری خسرو ، ناآرام بود. پادشاهی را به یکی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن
رهسپار شد .
در همان هنگام که روزگار نیک بختی خسرو در اوج بود ،خبر مرگ بهرام چوبین
را شنید .سه روز به رسم سوگواری،دست از طرب و نشاط برداشت ودرروزچهارم به مجلس بزم
نشست وبه امید اینکه نواهای باربد،درد دوری شیرین را در وجودش درمان کند،او را طلب
کرد.باربد نیزسی لحن خوش آواز را از میان لحن های خود انتخاب کرد و نواخت.خسرو نیز
در ازای هر نوا،بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت. شیرین این بار نیزدرهمان
کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمی خورد.از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی
دور،کار بسیار مشکلی بود،شاپور برای رفع این مشکل،فرهاد را به شیرین معرفی کرد.در
روز ملاقات شیرین و فرهاد،فرهاد دل در گرو شیرین می بازد.این اولین دیدار آنچنان او
رامدهوش می کند که ادراک ازاورخت برمی بندد ودستورات شیرین را نمی فهمد.هنگامی که
از نزد او بیرون می آید،سخنان شیرین را از خدمتکارانش می پرسدومتوجه می شود باید
جویی ازسنگ،از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند .فرهادآنچنان با عشق و علاقه تیشه
برکوه می زد که درمدت یک ماه،جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و درانتهای آن حوضی
ساخت.شیرین به عنوان دستمزد،گوشوارۀ خود را به فرهاد دادامافرهادبا احترام فراوان
گوشواره را نثار خود شیرین کردوروی به صحرا نهاد.این عشق روزگار فرهادرا آنچنان پر
تب و تاب و بیقرار ساخت که داستان آن بر سر زبان ها افتاد وخسرو نیز از این دلدادگی
آگاه شد.فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت،فهمید توان برابری
با عشق او را نسبت به شیرین ندارد.پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر را از سر راه خود
بردارد.خسرو، فرهادرا به کندن کوهی از سنگ می فرستد وقول می دهداگر این کار را
انجام دهد ، شیرین وعشق اورا فراموش کند .
فرهاد نیز بی درنگ به پای آن کوه می رود.نخست بر آن نقش شیرین وشاه
وشبدیز راحک کردوسپس به کندن کوه با یاد دلارام خود پرداخت.آنچنان که حدیث کوه کندن
او درجهان آوازه یافت.روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت وجامی شیر برای او
برد.در بازگشت اسبش در میان کوه فرو ماند و بیم سقوط بود.اما فرهاد اسب و سوار آن
را برگردن نهاد وبه قصر برد.خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او
برای کندن سنگ خارا به گوش خسرو می رسد.او که دیگر شیرین را،از دست رفته می بیند،
به دنبال چاره است.به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد می فرستد تا خبر مرگ
شیرین را به او بدهند مگر در کاری که در پیش گرفته سست شود.هنگامی که پیک خسرو،خبر
مرگ شیرین را به فرهاد می رساند ،او تیشه را بر زمین می زند وخود نیز بر خاک می
افتد.شیرین از مرگ او، داغدار می شود و دستور می دهد تا بر مزار او گنبدی بسازند .
خسرو،نامۀتعزیتی طنزگونه برای شیرین می فرستد و او را به ترک غم و اندوه می خواند .
پس از گذشت ایامی از این واقعه ، مریم نیز می میرد و شیرین در جواب نامۀخسرو، نامه
ای به او می نویسدوبه یادش می آوردکه ازدست دادن زیبارویی برای اواهمیتی ندارد زیرا
هرگاه بخواهد،نازنینان بسیاری درخدمتگزاری اوحاضرند.خسرو پس ازخواندن نامه به فراست
درمی یابد که جواب آنچنان سخنانی ، این نامه است.بعد از آن برای به دست آوردن شیرین
تلاش های بسیاری نموداما همچنان بی نتیجه بود و شیرین مانند رؤیایی ،دور از دسترس
بود.خسرو که از جانب شیرین،ناامید شده بود به دنبال زنی شکرنام که توصیف زیبایی اش
را شنیده بود به اصفهان رفت.اما حتی وصال شکر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را دروجود
او خاموش کند .
خسرو که می دانست شاپور تنها مونس شب های تنهایی شیرین بود،او را به
درگاه احضار کرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد.شیرین نیز در
این تنهایی ها روزگار را با گریه و زاری و گله و شکایت به سر برد.روزی خسرو به
بهانۀشکار به حوالی قصر شیرین رفت.شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود ، کنیزی را
به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر،منزل داد.سپس خود به نزد شاه رفت. شاه
نیزکه از نحوۀپذیرایی میزبان ناراضی بود،با وی به عتاب سخن گفت وشکایت ها نمود
واظهار نیازها کرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه می دارد و تأکید می کند
تنها مطابق رسم وآیین خسرو می تواند به عشق او دست یابد.پس ازگفتگویی طولانی وبی
نتیجه،خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز می گردد.با رفتن خسرو،تنهایی بار دیگر
همنشین شیرین می شود و او را دلتنگ می کند . پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار می
شود و به کمک شاپور ، دور از چشم شاه،درجایگاهی پنهان می شود . سحرگاهان ،خسرو مجلس
بزمی ترتیب می دهد.شیرین نیز در گوشه ای از مجلس پنهان می شود.در این بزم نیک از
زبان شیرین غزل می گوید و باربداز زبان خسرو.پس از چندی غزل گفتن،شیرین صبر از کف
می دهدوازخیمۀخود بیرون می آید.خسرو که معشوق را در کنار خود می یابد به خواست
شیرین گردن می نهد و بزرگانی را به خواستگاری او می فرستدواورا با تجملاتی شاهانه
به دربار خود می آورد.خسرو پس از کام یافتن از شیرین،حکومت ارمن را به شاپور می
بخشد.خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان می شنود و
عمل می کند.در راه آموختن علم،مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی می دهد و
در آن سؤالاتی دربارۀچگونگی افلاک و مبدأ ومعاد وبسیاری مسائل دیگر می
پرسد.بعدازسالیانی که خسرو وشیرین درکنار هم بودند،سران ناراضی با شیرویه جلسه ای
گذاشتند و اورا ترغیب کردندکه به جای پدربرسلطنت وتخت پادشاهی تکیه کند.همه به سوی
قصرخسروحرکت کردند وقتی که خسرو فهمید از تخت پایین آمد وبه درون باغ پناه
برد.خسروتوسط یک نفر کشته می شود.صبحگاهان،که خسرو را به دخمه بردند،شیرین نیز با
عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد ودر تنهایی اش با او،دشنه ای بر تن خود زد و در کنار
خسرو جان داد.بزرگان کشور نیز که این حال را دیدند،خسرو و شیرین رادرآن دخمه،دفن
کردند
نظرات شما عزیزان: